ادبيات و قرآن (قسمت دوم)


 

نويسنده : وداد القاضي و مستنصرمير
مترجم: نصرت نيل ساز


 

قرآن در ادبيات
 

هيچ ترديدي وجود ندارد که قرآن تاثيري شگرف بر ادبيات اسلامي گونه گون داشته، همان گونه که فعاليت هاي عقلاني و هنري ساير عرصه هاي تمدن اسلامي را تحت تأثيري عميق قرار داده است. همان طور که انتظار مي رود تأثير آن به ويژه بر ادبيات عربي هم کهن تر و هم ژرف تر و ماندگارتر است. به هرحال عربي زباني است که قرآن بدان نازل شده است، اما به موازات حرکت اسلامي فراسوي مرزهاي سرزمين اوليه ي پيدايش آن، هم در نخستين سده هاي رواج آن و هم در دوره هاي بعدي فعاليت هاي تبشيري، نظامي و اقتصادي، قرآن با فرهنگ هاي ادبي و زباني بي شماري روابط متقابل داشته است.

قرآن در ادبيات عربي
 

اگرچه عربي به عنوان يک زبان و سنت ادبي در آستانه رسالت محمد(صلي الله عليه و آله و سلم)کاملاً شکوفا شده بود، اما تنها پس از ظهور اسلام و کتاب مقدس آن که در قالب عربي ريخته شده بود، اين زبان به عالي ترين مرتبه توانايي هاي بياني و ادبيات عربي به بالاترين نقطه پيچيدگي و ظرافت رسيد. به راستي شايد مبالغه نباشد اگر گفته شود قرآن يکي از برجسته ترين عوامل در تکوين ادبيات عربي کلاسيک و پسا کلاسيک بوده است. بر اساس ديدگاه عالمان مسلمان (هم در عرصه قرآن و هم ادبيات) بهره گيري از قرآن در ادبيات را بايد کاملاً از تقليد از قرآن يا معارضه که فراتر از توان بشري انگاشته مي شود، متمايز ساخت.بيان ثعالبي اديب (د 1039/429) در مقايسه اين دو پديده در مقدمه نظريه پردازانه اش بر کتاب الاقتباس من القرآن الکريم که قديمي ترين و جامع ترين اثر در اين موضوع است، شايان توجه است(نک:ثعالبي، اقتباس،
37/1-39؛ نيز نک: Gillito.Un florilege coranique). او ابتدا به اين نظريه مي پردازد که قرآن زيباترين و با شکوه ترين کلام خداست که نزول آن موجي از حيرت را در ميان اعراب فصيح آن زمان ايجاد کرد و آنان را واداشت که خاضعانه به برتري قرآن، ناتواني خويش از آوردن چيزي مانند آن و اينکه قرآن معجزه پيامبر است، مانند عصاي موسي و قدرت عيسي بر شفاي بيماران و زنده کردن مردگان اعتراف کنند. همان طور که انتظار مي رود، او نتيجه مي گيرد هر کس بعد از گسترش اسلام تلاش کرده از قرآن تقليد کند شکست خورده، آنچه که مردم مي توانند انجام دهند اين است که از قرآن اقتباس کنند (همان تعبيري که در عنوان کتاب آمده است).
بنابراين از ديدگاه ثعالبي درحالي که تقليد از قرآن تجاوز به حريم خاصي قرآن و پيامبر و کاري ناممکن و ابلهانه است، اقتباس از قرآن حمايت از منزلت قرآن و پيامبر است و بنابراين کاري ممکن و عاقلانه است. اقتباس سخن اديبان را زينت بخشيده، زيبا ساخته و آن را فصيح تر، شکوهمندتر و متعالي تر کرده است. از نظر ثعالبي اين بهترين تعليل براي اقتباس از قرآن تا دوران او بود اين امر در ميان همه کساني که درشاخه هاي مختلف بيان ادبي (چه شفاهي و چه نوشتاري) فعاليت داشتند، به طور گسترده رواج داشت. ثعالبي در تأليف اين اثر در اواخر قرن چهارم/ابتداي قرن يازدهم م نه تنها از اقتباس از قرآن در ادبيات جانبداري مي کند، بلکه کاملاً به مسئله مشروعيت آن بي توجه است. پيش از او تنها دو تن از عالمان ديني از اين کار بيزاري جسته بودند: حسن بصري (د728/110؛ نک: قلقشندي، صبح 190/1)و باقلاني (د1012/403؛ نک: زرکشي، برهان، 483/1). اما بعدها (به احتمال در قرن هشتم) مشروعيت اقتباس از قرآن يکي از موضوعات بحث برانگيز در آثار عالمان قرآن، ادبيات و بلاغت گرديد(نک: زرکشي، برهان، 481/1؛سيوطي، اتقان، 147/1-149؛ قلقشندي، صبح 190/1-191؛1092 Macdonald Bonebakker ،Iktibas). مهم اين است که اگر چه تقريباً همه اين عالمان به اين مسئله پرداخته اند، اکثر عالمان جز مالکي ها اقتباس از قرآن را يا مجاز دانسته اند يا امري در خور ستايش. اگر چه اين نويسندگان خود مخالف اصل ترکيب کلام مقدس (نک: تقدس و مقدس) يا کلام بشري نبودند، اما تناسب آن را کنترل و نظام مند کردند. در برخي موارد چنين کاربردي مناسب تلقي مي شود و در نتيجه مطلوب است (مثلاً در موعظه، خطابه و وصيت)، در برخي موارد نامناسب قلمداد نمي شود و در نتيجه مجاز است (مثلاً در داستان ها، نامه هاو اشعار عاشقانه) و در برخي جاها نامناسب محسوب مي شود و در نتيجه غير مجاز است (مثلاً در مضحکه، کلام مبتذل و هجو؛ قس: ثعالبي، اقتباس، فصل 16).
به نظر مي رسد اين عالمان در داوري هايشان تحت تاثير مسائلي مانند پيشينه و واقعيات تاريخي بوده اند، زيرا اين دانشمندان نمي توانستند گزارش هاي بي شمار مبني بر استفاده پيامبر و بعضي از گرامي ترين صحابه او (نک صحابه پيامبر) از عبارات قرآني در سخنان و احاديثشان(نک، حديث وقرآن) را انکار کنند. علاوه بر اين اقتباس ادبيات از قرآن در آثار فرهيختگاني که برخي ازآنها از پرهيزگارترين و مقيدترين عالمان ديني مانند شافعي (د820/204) و عبدالقاهر بغدادي (1037/429) بودند، بسيار رواج داشت. همه اين شواهد اين گفته سيوطي(د.1505/911؛ اتقان، 147/1) را تأييد مي کند که بحث نظري درباره مشروعيت قرآن پديده اي مربوط به دوران هاي بعدي است و قبلاً از قرآن در ادبيات آزادانه استفاده مي شد. منظوردقيق عالمان از اقتباس را از واژگاني که براي توصيف اين پديده به کار برده اند، مي توان دريافت.نخستين واژگاني که با آنها روبه رو مي شويم تا حدودي عجيب و ظاهراً داراي بار منفي است؛ اين دو واژه عبارت اند از سرق (دزدي يا سرقت ادبي) که در عنون کتاب مفقود عبدالله بن يحيي کناسه (د822/207)، سرقات الکميت (د744/126) من القرآن به کار رفته (ابن نديم، 70/77-71/ابن نديم، تحقيق ددگه، 155) و واژه اختلاس (دزدي يا سوء استفاده) که در توصيف همداني (د.945/334)از کتاب بشربن ابي کبار بلاوي (د پس از 817/202) قرآن و نامه هاي مرصع آمده است (همداني، صفات، ص86). اما سياق کاربرد اين واژگان نشان مي دهد که آنها معنايي مثبت را در نظر داشته اند، چيزي مانند تمسک-نوعي استفاده ناآشکار و غير منتظره از مطالب قرآني که خواننده/شنونده را (به گونه اي دلپذير) شگفت زده مي سازد. پس از قرن چهارم ق/دهم م واژگان به کار رفته براي وام گيري از قرآن به گونه اي آشکار خنثي و کما بيش قاعده مند شد، مانند: انتزاع (گلچين)، تضمين، (جا دادن) (واژه اي برگرفته از به کارگيري شعر يا ضرب المثل درنثر)، اقتباس (وام گيري)، عقد (که صرفاً براي استفاده از قرآن در شعر به کار مي رود) و نيز استشهاد، تلويح/ تمليح (اشاره) به علاوه دو واژه ديگر: استنباط و استخراج (توحيدي، بصائر، 230/2؛ ثعالبي، اقتباس، 193/1؛ زرکشي، برهان، 483؛ قلقشندي، صبح، 189/1، 194، 197، 199 و 200؛ سيوطي، اتقان، 147/1؛ jomaih, The use of the Quran. -1).
بنابراين از ديدگاه عالمان مسلمان، اقتباس از قرآن در ادبيات هنگامي روي مي دهد که اديبان برخي مطالب را از قرآن برگرفته و با مهارت آن را در آثار ادبي به شکل استشهاد، ارجاع يا اشاره وارد کنند. پيشينه اقتباس از قرآن در ادبيات عربي به دوره ي حيات پيامبر مي رسد، زيرا همان طور که مي دانيم برخي از شاعران نو مسلمان، عبدالله بن رواحه (د629/8)، کعب بن زهير (د 645/26)و حسان بن ثابت (د.674/54)از قرآن به طور گسترده در اشعار شان استفاده کرده اند(Khan, Vim Einfluss des Quran ؛نک:شعر و شاعر). با گسترش جامعه اسلامي اين استفاده به طور مشهودي توسعه يافت و نه تنها مسلمانان بلکه غير مسلمانان نيز آن را به کار بستند، مانند اخطل (د709/90)شاعر مسيحي دوره ي اموي و ابوهلال صابي (د994/384) نويسنده ي صائبي دوره ي عباسي. اين امر به دلايل متعدد اجتناب ناپذير بود: قرآن نه تنها يک کتاب و راهنماي ديني مهم در مناسک و عبادت براي مؤمنان بود،بلکه يک متن ادبي با همان اندازه از اهميت براي همه ي ساکنان قلمرو اسلام از مؤمنان و غير مؤمنان بود. متن و خط قرآن (نک: خط عربي، زبان عربي، جمع قرآن، مصحف هاي قرآن) آن قدر زود ضابطه مند گرديد که به طرز معقولي حتي براي غير عرب هايي که به عربي سخن مي گفتند، نيز قابل فهم گردد. از همان ابتدا قاريان متخصص با در نورديدن امپراطوري اسلامي به نشر قرآن و تعليم آن پرداختند (نک: آموزش و ترويج قرآن). آموزگاران در مدارس غير رسمي قرآن را ماده مقدماتي برنامه آموزشي قرار دادند؛ عالمان اصول يادگيري را براي بررسي جنبه هاي مختلف قرآن وضع کردند (نک:علوم قرآني) و تفوق زبان عربي به عنوان زبان حکومت، جامعه و تمدن عملاً رهايي ازتاثير قرآن را غير ممکن ساخت. پيش از پايان دوره اموي (د.750/132)منشي عالي ديوان مرکزي، عبدالحميد کاتب قرآن را در رأس فهرست آگاهي هاي لازم براي منشيان حکومتي (al-Qadi,The impact of the Quran,287) که بسياري از آنان در سده هاي بعدي چهره هاي برجسته ادبيات عربي شدند، قرار داد. اين نظريه آن قدر عميق ريشه دواند که بارها از سوي دانشمندان بعدي تکرار شد(نک:قلقشندي ، صبح، 200/1-201). در قرن ششم/دوازدهم، ابن صيرفي (د1147/542)يکي از منشيان فاطمي ها کتابي کامل با عنوان انتزاعات القرآن العظيم (هنوز چاپ نشده) نگاشت که در آن فهرستي از آيات قرآن را که منشيان حکومتي مي توانند در ارائه موضوعات متعدد استفاده کنند، فراهم آورد. از سوي ديگر ظاهراً قرآن تنها -يا حداقل اصلي ترين - عامل ثبات در دهه هاي پر آشوب نخستين اسلام است، دوراني که فرقه گرايي به شدت رواج داشت، نزاع ها فراوان بود و جستجو و براي يافتن اسلام حقيقي در تمامي سطوح جامعه امري جدي تلقي مي شد. اين وضعيت قرآن را مرجعي حياتي براي همه ي آن گروه ها ساخت و در نتيجه قرآن بخش لاينفک ذهن آنها گرديد. به علاوه قرآن - دراين دوره حساس اوليه- اغلب حتي زماني که مطالعه آن به همراه متن مکتوب بود، حفظ مي شد (نک: ذکر)، روندي که تا به امروز نيز جريان دارد. اين امر باعث شد از همان آغازين روزهاي اسلام، قرآن حضور معنوي برجسته اي در ذهن مردمي که در سرزمين هاي اسلامي مي زيستند، داشته باشد و لاجرم بخشي از ادبياتي گرديد که آفريدند.
اصلي ترين زمينه هاي ادبيات عربي که به طرز چشمگيري تحت تأثير قرآن قرار گرفت، مضامين و طرز بيان است. ساير حوزه ها با جنبه هاي ادبي قرآن پيوند دارد به ويژه سوگندها، استعاره، تصويرپردازي، مضامين و الگوها. تا آنجا که به سبک مربوط مي شود مي توان گفت واژگان، تعابير، عبارت ها، به ويژه عبارت هاي پر معنا و اصطلاحي قرآن عملاً در همه حوزه هاي ادبيات نمايان مي شود و به حدي فراوان است که فراهم آوردن فهرستي کامل از آن اصلاً ممکن نيست، زيرا قرآن نه تنها گنجينه زباني کاملاً تازه اي را براي بيان پيام خود آفريد، بلکه به واژگان کهن پيش از اسلام نيز معناي تازه اي بخشيد و اين معاني تازه بودند که در زبان و به تبع آن در ادبيات ريشه دواند. افزون بر اين چون مي توان واژگان وام گرفته از قرآن را از سياق قرآن شان خارج ساخت، در موقعيت ها و متن هايي تقريباً نامحدود قابل استفاده اند. مضامين قرآني نيز اغلب در ادبيات حضور دارد. مضامين مربوط به خدا و قدرت/ رحمت او، قرآن و نام هاي متعدد آن (نک: نام قرآن)، نبوت و داستان هاي انبيا و رسولان مختلف، ارتباط خدا با انسان و انسان با خدا از منظرهاي گوناگون، موقعيت بشر از هنگام هبوط به بعد، وقايع و تاريخ صدر اسلام که با رسالت محمد آغاز مي شود و حوزه هاي مختلف مرتبط با معنويت، اخلاق، فقه (نک:فقه و قرآن) کلام، کيهان شناسي، معاد شناسي به همراه ساير موارد مفاهيمي است که بسياري از اديبان در آثار خود از آنها بهره گرفته اند. البته اين مفاهيم در برخي از حوزه ها مانند مراثي، رجزخواني، مديحه سرايي و متضاد آن هجو و مخصوصاً در ادبيات عبادي، صوفيانه و زاهدانه بيشتر به چشم مي خورد (نک: تصوف و قرآن).
طبقه بندي استفاده از جنبه هاي ادبي قرآن دشوارتر است؛ آنها را در همه جا مي توان يافت، گاه در غير منتظره ترين جاها مانند شعري درباده نوشي- که در اسلام عملي مثبت محسوب نمي شود( zubaidi ،The impact،328 ؛ نک: شراب، مسکرات). ساير نمونه هاي گردآوري شده توسط زبيدي (The impact,325,329,334) نشان مي دهد که تصوير پردازي برگرفته از قرآن در ادبيات از طريق تشبيه، استعاره و همچنين با الهام از مضامين قرآني صورت مي گيرد. نمونه ي مورداخير مضمون هبوط از بهشت است، آن چنان که در تصويري از فرزدق (د.728/110)پس از طلاق دادن همسر محبوبش از خود ترسيم مي کند، آمده: او بهشت من بود که از آن تبعيد شدم، مانند آدم که در برابر پروردگارش (رب) طغيان کرد نيز نک: شورش).
غالباً در ادبيات به شخصيت هاي قرآني داراي ارزش هاي سمبليک مهم (مانند يوسف براي زيبايي، ابراهيم براي ايمان، فرعون براي اصرار در کفر و غيره؛ نک: ايمان و کفر) اشاره مي شود تا تصويري جذاب از ايده هايي که اديب در صدد بيان آن است، ترسيم شود. ماندگارترين شخصيت سمبليک شيطان است،مظهر اصلي نافرماني و گناه (نک: گناه کبيره و صغيره) که تصوير او اغلب به صورتي زنده و با جزئيات دقيق در ادبيات سياسي و ساير گونه هاي ادبي ترسيم شده است، به ويژه از طريق عبدالحميد کاتب (نک: al-Qadi,The impact ,304-306).
در ابتدا ورود مضامين قرآني به ادبيات عربي به آساني و بدون هيچ گونه هدف و طرح قبلي صورت مي گرفت، آن چنان که در اشعار معاصران پيامبر مشهود است (مذکور دربالا). به مرور زمان -امام از همان دوران نخست - که اديبان به ظرفيت هاي عظيم قرآن بيشتر واقف شدند، آگاهانه تر از آن بهره گرفتند. آنها نه از سر دينداري، بلکه براي زيبا ساختن آثار ادبي شان و زنده تر، تأثير گذارتر و نافذتر کردن آنها (به ويژه در خطابه ها، سخنراني ها و ادبيات سياسي) يا متقاعد کننده تر ساختن آن براي مخاطبان به ويژه در مسائل بحث برانگيز که تأکيد الهي سودمند است، مانند باورهاي مقدس، شروع به استفاده از قرآن کردند(نک:jomaih ،The use of the ouran،loc.Cit ).
نامه هاي نويسنده قرن دوم / هشتم، بشرالبلاوي (نک: ادامه مقاله) نمونه اي درخشان از ميزان پيچيدگي و تخصصي است که وامگيري از قرآن بدان رسيده بود، آن چنان که به عنوان مثال در نامه اي مي يابيم که چگونه خوشحالي خود از وعده گيرنده ي نامه براي صله دادن و سپس نوميدي اش از خلف وعده او را توصيف مي کند(نک: قاضي، بشربن ابي کبار، 161):
هنگامي که [نيازمندي ام] را برايت باز گفتم، مانند سپيده صبح شکفته شدي، گويي از شنيدن خبرهاي خوب شادماني (قس: عبس، آيه 38 - 39) و وعده اي نيکو دادي (طه، آيه 86)، پس مستمري خود را به اعتبار شکفتن تو خرج کردم و به سبب شادماني تو با فرزندانم سخاوتمند شدم و براي وعده تو از دوستانم قرض کردم، اما چون براي عمل به وعده نزدت آمدم، رو ترش نمودي و چهره درهم کشيدي (قس: مدثر، آيه 22) آن گاه با تکبر روي گردانيدي (قس): مدثر، آيه 23. اکنون سرمايه از دست رفته، اميد برباد رفته و من از دستيابي به آمالم مأيوس شده ام، آن گونه که کافران از اهل گور قطع اميد نموده اند.(1) (ممتحنه، آيه 13).
بهره گيري از قرآن براي مقاصد عقيدتي و همچنين براي تبليغ، نيز در شرايط تاريخي خيلي زود آغاز شد و تا به امروز ادامه دارد. استفاده از قرآن در نقد سياسي و اجتماعي در بسياري از آثار ادبي مشهود است و اخيراً به ويژه در ادبيات عربي معاصر بسيار چشمگير شده است، آن چنان که در اشعار انتقاد آميز سياسي شاعر معاصر مصري، احمد مطر به چشم مي خورد آنجا که مي گويد (لافتات، ص11).
قدرت ابولهب نابود مي شود (تبت، آيه 1):
رسانه تسليم اعلام کرد:
سکوت طلاست.
[اما] من به فقرم عشق مي ورزم...[پس]به قرائت ادامه دادم:
و او نابود خواهد گرديد (تبت، آيه1).
دارايي او و آنچه اندوخت، سودش نکرد (تبت، آيه 2).
بي فرهنگي راه گلويم رابسته است.
و قرآن توقيف شده
زيرا مرا به شورش و اعتراض بر مي انگيزد.
شيوه هاي استفاده از مطالب قرآن در شعر و نثر از يک نويسنده تا نويسنده ديگر بسيار فرق مي کند و حتي در آثار يک نويسنده و گاه حتي در يک قطعه نيز اين تنوع مشاهده مي شود (نک:al-Qadi،The limitation). غالباً واژگان و عبارات قرآني، بخشي يا تمام آيه، کلمه به کلمه ذکر مي شود؛ گاه دريک متن ادبي تعدادي از اين عناصر کنار هم قرار مي گيرند و با نوعي حرف ربط به هم مرتبط مي شوند، گاه اين نقل قول هاي قرآني بدون هيچ مقدمه ي صريحي وارد متن مي شود يا بدون اينکه پيش از آن عبارتي که بيانگر استفاده از قرآن باشد، ذکر شود. اما گاه گاهي اشاراتي صريح وجود داردو جملاتي مانند «آن چنان که خداي متعال در کتابش فرموده است» نشان دهنده انتقال نويسنده از کلام خود به کلام قرآن است. اديبان اغلب تمايل دارند مطالب قرآني را پيش از استفاده، تعبير داده و دستکاري نمايند، زيرا نقل لفظ به لفظ براي آنان گران تمام مي شود و در آن صورت مجبورند متن خود را هم از نظر سبک و هم از نظر نحوي (شاعران يا قيود ديگري مانند قافيه و آهنگ نيز مواجه اند) با [نقل قرآني] تطبيق دهند. بدين ترتيب آنها آزادي بيشتري در گزينش مطالب قرآني داشته، سبک مورد علاقه خود را بهتر حفظ کرده و در عين حال به آنچه که از وامگيري ازقرآن در نظر داشتند، دست مي يابند. در واقع وامگيري همراه با تغيير اثر آنها را نافذتر مي سازد، زيرا با ناآشکار بودن منبع قطعات وام گرفته شده، آنها مي توانند به راحتي آن قطعات را به اسم خود جا بزنند و ماهرانه آنها را با متن خود بياميزند و اين چنين القا کنند که الفاظ آن بخش ها از آن خودشان است. و از آنجا که وامگيري همراه با تغيير در يک جا مانع از نقل کلمه به کلمه در جاي ديگر نيست، در آثار نويسندگاني که در حوزه هاي مختلف مهارت دارند، استفاده از دو شيوه حتي در يک اثر امري کاملاً متداول و رايج گرديد. شيوه هايي که نويسندگان براي ايجاد تغيير در مطالب قرآني به کار گرفته اند بي شمار و از نظر نحوي و سبکي قابل مطالعه است (نک: قاضي، بشربن ابي کبار، 109-99؛ al-Qadi،The impact ،289-307). نويسندگان از نظر نحوي تغييراتي در شخص (تبديل اول شخص به سوم شخص يا دوم شخص به سوم شخص)، تعداد (جمع به مفرد، و غيره) به وجود آورند؛ هرجا که لازم بود ضمائر را به جاي اسامي قرآني به کار بردند يا اسامي را با افعالي از همان ريشه جايگزين ساختند. بر حسب ضرورت نحوي اسم معرفه قرآني مي توانست نکره شود يا جمله امري به خبري تبديل شود.
تغيير مطالب قرآني به اقتضاي ضرورت سبک اندکي پيچيده تر است و تشخيص آن نه تنها مستلزم آشنايي با متن قرآن، بلکه مستلزم آشنايي با سبک نويسنده نيز هست. اگر نويسنده مال به استفاده ازتناظر در اثرش باشد، احتمالاً به بسط و تفصيل متوسل مي شود، در اين صورت مي تواند به عنوان مثال يک عبارت مرکب قرآني را برگزيند، آن را به دو تکواژه تجزيه کند و براي هر دو واژه يک مترادف بياورد و سپس يک حرف ربط در وسط بيفزايد و سرانجام به يک جفت عبارت متناظر دست يابد. از ديگر ابزارهاي بسط موضوع قياس است. هر گاه نويسنده عبارتي قرآني را برگزيند، خود يک يا دو عبارت مشابه بدان بيفزايد، بسط قياسي صورت گرفته است. از آن سو هنگامي که هدف اختصار است، مثلاً در دعا نويسنده ممکن است به تلخيص نيز دست بزند. از شيوه هاي تلخيص مي توان به وضع واژه اشاره کرد، يعني ساخت تکواژه اي که ملخص عباراتي قرآني است. شيوه ي ديگر يعني تبديل دستوري عبارت است از انتخاب يک يا چند آيه از يک وجه خاص (مثلاً امري) و سپس تبديل آن به واژگاني (مثلاً او فرمان داد...) که بدين ترتيب گزاره هاي قرآني خلاصه مي شوند. از بعدي ساده تر يک نويسنده مي تواند براي سبک، مترادف يا متضاد، واژگان قرآن را به کار ببرد، واژگان يا عبارات را در جملات وام گرفته شده جابه جا کند و هدفمندانه طول قطعات وام گرفته شده يا افزوده را تغيير دهد تا با سبک نويسنده در آهنگ موسيقيايي هماهنگ شود.
سرانجام استفاده از قرآن در ادبيات ممکن است در قالب اشاره يا ارجاع باشد که بر اساس آن نويسنده براي آفرينش يک تداعي خاطر نافذ و روشن اشاره اي ضمني به يک مطلب قرآني کاملاً مشهور مي کند، مانند آتش ابراهيم (انبيا، آيه 68 -71)، همسر لوط (تحريم، آيه 10)، پيراهن يوسف (يوسف آيه 18)، عصاي موسي (بقره، آيه 60؛ اعراف، آيه 117،107و 160؛ شعرا، آيه 45،32 و 63؛ نمل، آيه 10؛ قصص، آيه 31)؛ناقه صالح (اعراف ،آيه 73و77؛هود ،آيه 64-65،اسري ،آيه 59؛شعرا ،آيه 155-157؛شمس ،آيه 13-14) يا اصحاب کهف (کهف، آيه 9-26،نک:اصحاب کهف). از آنجا که اين شيوه مستلزم انطباق جزئي نويسنده [با متن قرآن] است و در عين حال به او اجازه مي دهد که از حضور قرآن در متن استفاده مطلوب را بنمايد، در ادبيات به ويژه شعر به کرات استفاده شده است.
کاربرد قرآن درشعر عربي تا حدودي با کاربرد آن در نثر عربي متفاوت است. اين امر ناشي از وجود دو تفاوت شعر و نثر است: گونه و منشأ تاريخي. قيود کلي مربوط به وزن و قافيه در شعر عربي به استثناي شعرآزاد نسبتاً متأخر وامگيري از قرآن را هم از نظر کيفيت و هم از نظر کميت محدود ساخت. در مقايسه با نويسندگان که مي توانستند مطالب وام گرفته را با عباراتي که نمايانگر منبع آنها باشد، معرفي کنند(مانند آن چنان که خداي متعال در کتابش مي فرمايد...)، تمام آيه را بدون درنظر گرفتن طول آن لفظ به لفظ نقل کنند و همه ي نقل هاي قرآني را با ذکر جزئيات بيان نمايند، شاعران بايستي تعداد آياتي را که مي آورند محدود مي ساختند، آنها را جز در موارد استثنايي کوتاه مي کردند، از شيوه هاي تغيير و بازنگاري تا حد زيادي استفاده مي بردند و اشاره و ارجاع را بر نقل مستقيم و گرته برداري صرف مقدم مي داشتند. بنابراين در حالي که بيشترجمله هاي يک نثر مي توانست برگرفته از مطالب قرآني باشد، مانند بسياري از خطابه هاي اين نباته (د984/374؛ نک Canard, Ibn Nubata)، شعري که صرفاً از اشارات قرآني فراهم آمده، يک نابهنجاري آشکار تلقي و صريحاً بد ناميده مي شود (ثعالبي، اقتباس، 57/2). عامل مؤثر ديگر در گسترده تربودن مجال نثر عربي در وامگيري از قرآن اين است که در آستانه ظهور اسلام نثر عربي در سنت ادبي پيش از اسلام چندان ريشه ندوانده بود، بر خلاف شعر عربي که ريشه هايش درآن سنت کاملاً استوار شده بود: قالب بسيار ماهرانه، پيچيده و داراي صناعت هاي ادبي قصيده، نقش اجتماعي بسيار مهمي است، زيرا محيط، فعاليت ها، باورها و نظام ارزشي اعراب در آن تجلي مي يافت. بدين گونه هنگامي که قرآن بخشي از دنياي جديد اعراب شد، نثر تقريباً به طور کامل تحت سيطره آن قرار گرفت. علي رغم رويکرد خصمانه ي قرآن به شعر و شاعران مشرک (نک:شعراء آيه 224-226) شعر پايدار ماند.
اين تنش فوق العاده در خور توجه است، زيرا قرآن خود را نه يک اثر منظوم که قصد جانشيني سنت شعري کهن را دارد، بلکه وحي الهي معجز معرفي کرد (نک: انبيا، آيه 5؛ صافات، آيه 36-37؛ طور، آيه 30-31؛حاقه، آيه 40-41). در نتيجه قصيده به عنوان قالبي دو مصرعي و هم قافيه و داراي ساختاري قطعه قطعه به بقاي خود ادامه داد و با اشکال مختلف به عنوان قالب اصلي شعر عربي تا دوران جديد باقي ماند و اجازه داد که قرآن بر سبک، آهنگ، تصوير پردازي هاي نافذ و مضامين و الگوهاي آن تأثير گذارد. اما در نثر علاوه بر موارد پيش گفته، قالب و ساختار و سبک و آهنگ نيز از قرآن تأثير پذيرفت، به حدي که به آفرينش گونه هاي جديدي ازنثر منجر شد. در عرصه ي شکل قرآن نثر عربي را بر خلاف شعر به طور کلي تحت تأثير قرار داد. يک قطعه نثر عادي مانند هر يک از سوره هاي قرآن با عبارت قرآني «به نام خداوند رحمتگر مهربان» که بسمله نام دارد، آغاز مي شود و قطعات بدون بسمله بترا (ناقص يا کاسته شده) محسوب مي شود. پاپيروسهاي قرن اول/هفتم و شواهد ديگر حاکي از اين است که به ويژه در نثر انشايي -متداول ترين گونه در ادبيات عربي تا دوره جديد - اين آغاز پس از ذکر نام فرستنده و مخاطب با عبارت قرآني ديگري يعني «ستايش مي کنم خدايي را که غير از او خدايي نيست» دنبال مي شد (نک:براي نمونه Becker,Papyri,58,62,92,96,100). علاوه براين عبارت قرآني ديگري يعني السلام عليک يا به طور خلاصه السلام در پايان بيشتر نامه ها يافت مي شود.
از جهتي که بي شباهت به سوره هاي قرآن نيست، نثر عربي نمايانگر تنوع صوري بسيار در يک کل معين است. گونه هاي متنوعي مانند نامه ها، رساله ها، وصيت ها، خطابه ها، دعاها و اوراد وجود داردو آثار متعلق به هر يک از اين گونه ها از نظر اندازه و پيچيدگي متفاوت اند. با اين وجود هر يک به عنوان نامه، رساله، وصيت و غيره قابل تشخيص است. شايد اين ويژگي بتواند پديده اي نسبتاً عجيب در نثر عربي يعني تأليف يک قطعه از آن -معمولاً بخشي کوتاه- صرفاً از يک يا چند آيه قرآني را توجيه کند.
قطعات نثر از نظر ساختار اغلب نمايانگر تاثيرپذيري هاي خاص از قرآن اند، بدين معنا که براساس يک مفهوم عبارت يا واژه ي قرآني ساخته شده و اجازه داده اند که ساختار اين عناصر بر آنها تحميل شود. نمونه اي از اين دست نامه ها يا خطابه هايي است که با عبارت قرآني الحمدلله (سپاس/ستايش خداي را)يا در مواردي کمتر با عبارت قرآني تقريباً مترادف سبحان الله آغاز مي شوند(نک:تسبيح؛حمد). اين گونه قطعات نثر بيشتر ساختار دوري دارند، هر بخش (يا دور) با عبارتي يکسان آغاز مي شود و پس از آن آنچه خداوند براي آن ستايش مي شود،ذکر مي گردد (نک:عباس، عبدالحميد، ص 161-162؛al-Qadi, The impact 295-296). اين نوع نوشته در ابتداي قرن دوم/هشتم تکوين يافت و به حدي متمايز و برجسته بود که گونه تحميد ناميده شد. به همين ترتيب نامه ها يا وصايايي که با مفهوم قرآني «اوصيکم بتقوي الله؛ تو را سفارش مي کنم که از خدا پروا داشته باشي» آغاز مي شود، ساختاري خاص دارد، يعني از قطعات پياپي نصيحت تشکيل شده اند که تنها هنگامي پايان مي پذيرد که نويسنده همه فضائل اخلاقي را که قصد توصيه بدانها را دارد، ذکر کرده باشد (نک:امر به معروف و نهي از منکر). سومين نمونه نامه ها و اعلاميه هايي است که با عبارات يا مفاهيم قرآني دال بر اينکه خدا اسلام را به عنوان دين خود برگزيده، آغاز مي شوند. ساختار اين گونه قطعات نثر معمولاً ازسه بخش پي در پي و به دقت سامان يافته، تشکيل مي شوند؛ بخش اول از تاريخ بشر پيش از دوره محمد و بخش دوم از رسالت محمد سخن مي گويد، در حالي که بخش سوم به موضوع اصلي نوشته مي پردازد.
قرآن از نظر سبک نثر عربي را به شدت تحت تأثير قرار داد. بي ترديد تناظر (ازدواج) يعني تکرار يک معنا در دو يا چند عبارت که يکي از رايج ترين ويژگي هاي ثنر عربي است، نيز ريشه درنفوذ قرآن دارد و قطعاً منشأ تمايل زياد نويسندگان به استفاده از تضاد هم سبک قرآن است که متضادها در آن غالباً همنشين اند (مثلاً خوبي/ بدي؛ مومنان/کافران). احتمالاً حتي نثر آهنگين (سجع) نيز که کاربرد آن در اواسط و اواخر سده هاي مياني رايج بود و در ساير دوره ها نيز همواره در نثر وجود داشته، ريشه در سبک قرآن دارد (نک: Heinrichs and Ben Abdesselem,sadj,734-736). اين امر تا حدودي بحث برانگيز و بغرنج است، (2) زيرا پيامبر سجع را محکوم کرده بود. اين محکوميت مربوط به اقوال و اوراد کاهنان (,کهان) مشرک پيش از اسلام بود و به همين دليل سجع را براي دعا (نک: Wensinck Concordance,ii,431)مناسب نمي دانستند، اما کاربرد آن خارج از اين حوزه به درجات متفاوت پذيرفته شد. اين مسئله به ويژه درباره قرآن مصداق پيدا مي کرد که به عنوان مثال تلويحاً سجع را امري مجاز ترسيم مي کرد.تمامي ويژگي هاي سبکي ذکر شده، براي آهنگ موسيقيايي جملات به کار مي آيد، عرصه اي که قرآن به ويژه در پايان آيات در آن بي نظير است. در اينجا نيز نثرعربي پا جاي پاي قرآن نهاد و آهنگ موسيقيايي يکي از معيارهاي سبکي گرديد که نويسندگان پيوسته بدان اهتمام داشتند.
سرانجام بايد گفت اصل پيدايش برخي از گونه هاي نثر جز در پرتو قرآن تصور ناپذير است، به ويژه خطابه که تقريباً به طور کامل به داستان هاي اقوام کهن (نک:قرن)عبارت پردازي ها و انديشه هاي قرآني وابسته است. از منظري ديگر اصول بنيادين دو گونه از آثار ادبي عربي ريشه ي عميق درديدگاه قرآن به روز قيامت وسرنوشت انسان در بهشت يا جهنم دارد (نک:دوزخ). بدون اين ديدگاه چنين آثاري نمي توانست به رشته تحرير در آيد. التوابع والزوابع اثر ابن شهيد (د 1003/393) و رساله الغفران نوشته معري (د 1057/449)نمونه هايي از اين آثارند.
هر دو اثر شامل سفر خيالي نويسندگان و دانشمندان روبه روشده و از آنها درباره نجات يا محکوميتشان به آتش دوزخ مي پرسند و درباره مسائلي چون هنر، زبان و ادبيات با آنها گفتگو مي کنند.لازم است در ميان آثاري که علت وجودي آنها قرآن است، از اثر ديگر معري يعني الفصول و الغايات نيز ياد کنيم. اين کتاب که عنوانش کتاب بندها و پايان ها که به قياس آيات وسوره ها [ي قرآن] تأليف شده، نمايانگر وابستگي به قرآن است، اثري عابدانه و پرهيزکارانه است که به ستايش خداوند، بيان ترس شاعر از خدا واميد به بخشايش او اختصاص دارد. اين اثر در واقع به مثابه نوعي تقليد از سبک و اسلوب قرآن نگاشته شده است. درانتها شايان ذکر است که هيچ پژوهشي درباره جايگاه قرآن در ادبيات عربي بدون تأمل بر نقش نويسنده يمني قرن دوم/هشتم که پيش از اين از او ياد کرديم، يعني بشر بن ابي کبار البلاوي که به «سرقت/دزديدن از قرآن» مشهور است، کامل نيست (همداني، صفات،86). اگر چه تنها هفده نامه ي او باقي مانده است، اما تأثير شديد قرآن در پيدايش آنها آشکار است. اين نامه ها در سبک، اسلوب، تصويرپردازي، سمبل ها، ترتيب جملات، عبارت ها و واژگان و همچنين در ساختار دروني و بيروني از قرآن الگو گرفته اند. قرآن بر سر تا سر هر نامه در خيال پردازي هاي هنرمندانه اش و انگيزش هاي دروني و همچنين جزئياتش تأثير مي نهد و در واقع اين بلاوي بود که استفاده از قرآن در ادبيات را به يک هنر تبديل کرد.

پي نوشت ها:
 

1-ترجمه فولادوند چنين است:همان گونه که کافران اهل گور قطع اميد نموده اند(مترجم).
2-نک.سيوطي، همان، فصل في فواصل الآي، به ويژه ص674.
 

منبع:آينه پژوهش شماره 112